آدم نخستین

از همان بدو خلقت که غار نشینان اشکال بر در و دیوار می تراشیدند ،ضرورت وجود آدم نخستینـــــی به نام معلم ابتدایی احساس گردید.

آدم نخستین

از همان بدو خلقت که غار نشینان اشکال بر در و دیوار می تراشیدند ،ضرورت وجود آدم نخستینـــــی به نام معلم ابتدایی احساس گردید.

بزرگداشت مقام معلم

توخلوتی یک عصر جمعه که تو بیابونا مشغول وقت گذرانی بودیم چشممان افتاد به خیل ماشینهایی که تو یک مسیرخاص در دل بیابان ره می پیمودند.کنجکاوی و بیکاری باعث شد ما هم به تاسی از اونا دنبالشون راه بیافتیم ببنیم کجا می روند.باور کردنی نبود اما بعد طی مسافتی در دل تپه ها به باغ بزرگی رسیدیم و داخل آن شدیم.از دیدن آن همه امکانات،باغ های میوه،میزها و شیرینی ها و البته تعداد زیادی آدم جا خوردیم.نشستیم پشت میزی تا ببینیم چه می شود.مجری برنامه اومدوضمن تبریک روز معلم وکلی خوش و بش به معرفی برنامه ها پرداخت.چند هنرمند اومدن و تو یک فضای آنچنانی برنامه اجرا کردند.سپس از روسای بازنشسته آموزش و پرورش که یکیش رئیس اداره ی خودمون بود با سکه های آنچنانی استقبال به عمل آمد وسرانجام نوبت به شام رسید.

ما که از شیرینی و میوه های بهشتی اون منطقه کلی فیض برده بودیم متوجه شدیم چون کارت دعوتی نداریم و مهمان ناخوانده ایم باید فلنگ رو ببندیم اما دیدن شام لذیذ با متخلفات فراوان سبب شد دل به دریا بزنیم و سرجایمان جاخوش کنیم تا شانس خود را بیازماییم.از قضاچند تا میز آن طرفتر به هردلیل مهمانش نیامده بود و ماهم با اندکی شیطنت و گفتن نام مدعوش با کمال پررویی خود را به جای اون بنده خدا جا زدیم و شامل سرو شام شدیم.

در طول این همه خدمت این چنین ضیافتی آن هم به مناسبت روز معلم ندیده بودیم و نتیجه این شد که ما هم مثل سایر ازما بهترون به اصطلاح همکار تا توانستیم بار شکم کردیم و به اندازه ی این همه سال خدمت بلعیدیم.حیف که ناجور بود وگرنه از چند نوع خورشت و انواع سریز گوشت،برنج ،ژله و شیرینی عکس می انداختیم و به عنوان یک اقدام منحصربه فرد دراختیار جماعت می گذاشتیم تا بفهمنددردنیا چه خبر است!

دست آخرهم دم رفتن به هر کداممان یک کادو دادند وراهی منزلمون کردند.بماند که هزاربارتو راه می خواستیم سراز کادودر آوریم که هرجوری بود تا خونه خودمان را نگه داشتیم.یک سرویس چند تیکه آرکوپال سهم اون شبمان شد.دمشون گرم،معادل یک سوم حقوقم!

فردا روز که رفتیم مدرسه ،زنگ تفریح بود که آقای مدیر چند تا خودکار آورد وگفت اینا رو رئیس اداره به مناسبت روز معلم داده که بهتون بدم و منم یک دفعه می ریزم روی میز تا هرکی هرکدومش را خواست برداره و اونجا بود که همکاران مثل مور وملخ ریختن سر خودکارها که به نوعی تنش و ناراحتی هم بین چند تا همکار؛ سرکش رفتن خودکارها به وجود آمد.یک خودکار سبز رنگ فنردررفته هم به من رسید!تازه بعدش خبر رسید که از بین این خودکارهای باری به هرجهت، آقایون مدیر و معاون قبل از توزیع چند تایش را برای خودشون،اقوام،زن و بچه،همکاران مقرب برداشته بودند و تتمه اش را بین بقیه همکاران واگذار کرده بودند. بازم اون سالها، چرا که سالهای بعد یک بار گل مصنوعی با رنگهای روستایی بین معلمها توزیع کردند،یک سال هم یک وعده کباب سوخته به عنوان روز معلم داده شد و امسال هم که هیچی،اصلا خبری نبود!

سرتون رو درد نیاورم از اون اتفاق عجیب به بعد برای هرهمکاری که ماجرای میهمانی آن شب را تعریف کردم باورش نشد که نشدوارائه شواهد هم کارساز نشد!اما خوب همین قدر مطلع باشید که هر سال باز هم همانگونه مراسم شایدم چرب ترش برگزار میشه که متاسفانه ما دیگه نمی تونیم شانسی یا با پررویی مهمونش بشیم چرا که حساب کتابش زیاد شده و نخودی ها گیر می افتند!

راستی از همون چند سال قبل که رئیسمون بازنشسته شد و کادو گرفت هنوز سر کار تشریف دارد و ظاهرا امسال قرار رئیس مجتمع هم بشود که این جای تبریک به سیستم آموزش و پرورش دارد که بعضی ها را حتی تا دم مرگ با مزایای آنچنانی ساپورت می کند و هر ساله هم براشون مراسم بازنشستگی و خداخافظی می گیرد!.