آدم نخستین

از همان بدو خلقت که غار نشینان اشکال بر در و دیوار می تراشیدند ،ضرورت وجود آدم نخستینـــــی به نام معلم ابتدایی احساس گردید.

آدم نخستین

از همان بدو خلقت که غار نشینان اشکال بر در و دیوار می تراشیدند ،ضرورت وجود آدم نخستینـــــی به نام معلم ابتدایی احساس گردید.

اصول وفنون مدیریت 2

بعد از سالها طفیلی کاری در آموزش و پرورش تحت عنوان مدیر، امسال فرستادنش سر کلاس،یاد نداشت ،سمبل می کرد و تدریس همه دروس را محدود کرده بود به قرآن خوانی ،دینی و هنر.

آن روز بنده ی خدا- مدیر- نیم ساعت زودتر آموزشگاه را ترک کرد تا خودش را با ماشین به اداره برساند که خبر رسید تصادف کرده و رفته به کما.

همون طفیلی به محض شنیدن خبر خودش را به اداره رساند و داد و هوار سر داد که آموزش در خطر است و بچه های مردم سرگردان!

خلاصه کفن مدیر اسبق خشک نشده بود که مدیر جدید با طمطراق و خوشحالی زاید الوصفی کرسی مدیریت را قبضه کرد.

و بدین گونه بامرگ آن مدیر،مدیریتی جدید خلق شد!

پی نوشت: واوایلا!

اصول و فنون مدیریت 1

مدیر مدرسه برای اینکه پرسنل حین برگزاری مراسم آموزشگاه را ترک نکنند،دانش آموزی را وا داشت که با گذشتن از روی دیوار دبستان از پشت به در آموزشگاه قفلی بزند تا همکاران نگریزند!

معضلی به نام ارزشیابی

هر بنده خدایی و با هر نیتی که این سیستم ارزشیابی را بنا نهاده در حال حاضر مرضی را به جان دستگاه عریض و طویل آموزش و پرورش انداخته که به غیرنارضایتی،بی اعتمادی و چاپلوس پروری نتیجه ای در بر نداشته است.

پیامدهای ناخوشایند این موضوع آن قدر در آموزش و پرورش نمود پیدا کرده که اصلاح و برچیدن این نظام غلط گونه سالها وقت و درایت می طلبد.این گره کور بدون شک با مدیریت در آموزش و پرورش رابطه ی تنگانگی دارد و از آنجایی که ضعف مدیریت در آموزش و پرورش بیداد می کند ،بدیهی است که ارزشیابی ها نیز تحت الشعاع این نا شایستگی هاست.

چند سال پیش بنا بر اعتراضات بی شمار ،نظام ارزشیابی معلمان به اصطلاح دچار تحولی صوری گردید ولی عملا همان اشتباهات و قضاوتهای غیر اصولی در شکل و شمایل جدید تری نمود پیدا کرد.معلمان این مرز و بوم بی شک امضا کردن برگه های ارزشیابی سفید و بدون درج نمره ارزشیابی ،یا امضا کردن برگه ی ارزشیابی با درج نمره با مداد و با قابلیت تغییر از سوی ارزشیابی کننده را بارها و بارها تجربه کرده اند ،سیستمی که هم اکنون نیز بر قرار است و به نوعی تضییع حقوق اولیه ی معلمین را در پی دارد.

نکته تامل برانگیز تر اینکه نابسامانی که در این نوع ارزشیابی حاکم است قابل پیگیر نبودن و نتیجه ندادن اعتراضات ارزشیابی را هم شامل می شود که معمولا منجر به کرسی نشاندن نظر مدیر،دوری جستن داوران ودر نهایت رای به محکوم شدن معلم است .البته بعضی احقاق حق ها هم ندرتا منجر به نتیجه خواهــــــــد گردید اما متاسفانه زمان بر و توام با مستهلک شدن روح و جسم معترض می باشد.

فرایند ارزشیابی که قاعدتا باید در طی نه ماه تحصیلی شکل گیرد به سادگی و تمسخر در همان دو هفته ی اول مهر با شیرین کاریها ،چاپلوسی ها و ظاهر سازیها بعضی معلمین قابل حدس می باشد،آنچه هم که همیشــــــــه قربانی این نظام مشکل دار می باشد جریان آموزش و فرایند صحیح تعلیم و تربیت است.

معمولا افراد متملق با شناسایی نقطه ضعف های مدیریتی و قدم بر داشتم در جهت خلاف عرف و باورهای اجتماعی به سادگی می توانند سر آمددریافت بالاترین نمره ی ارزشیابی باشند.

ناگفته نماند در این راستا معلمان زحمتکش،واقع نگرو کرنش ناپذیر نیز به فراموشی سپرده خواهند شد.لازم به ذکراســـــت که مطیع محض بودن و خوشایــــند مدیر گام بر داشتن با هر قصد و نیتی می تواند راهکاری برای دریافت بهترین نمره ی ارزشیابی باشد،بماند که معلم نیز در قهقرای صفت نکوهیده ی  سخن چینی و تملق غرق خواهد شد.حال این مدیر که باشد و چه خواسته ای داشته باشد خود مقوله ای جداست!

با عنایت به عدم وجود اراده ای  قاطع در آموزش و پرورش برای اصلاح معضل ارزشیابی پیشنهاد می شود با قائل شدن محدودیت زمانی برای استفاده از مزایای این روش ناثواب مسئولین امر حداقل می توانند برای جلوگیری از حیف و میل بیشتر بیت المال اقدامی عاجل به عمل آورند ،هر چند ذینفع بودن بسیاری از مدیران اجرای این پیشنهاد را بعید به نظر می نمایاند.

   

مدیر

فقط با یک حساب سر انگشتی متوجه می شوی اگر خواسته باشی خودت را از گچ خوردن سر کلاس،دوری از مشکلات محیط کار،عقده گشایی در زمینه ی محدویتهای زندگی،کسب در آمد بیشتر و از همه مهمتر دستور دادن بی آنکه به خودت کمترین زحمت را بدهی بهره نمایی کنی ؛کافیه مدیر شوی.

در مرحله ی دوم می بایست هم غمت وصل کردن خودت به فرادستان باشدپس چنانچه پیگیر شوی و نقطه ی اتصالی از قبیل هم ولایتی بودن،قوم و خویش بازی،پیدا کردن رگ و ریشه ای در روستای محل تولد آقای بالا دست پیدا کردی که هیچ و گرنه راه دوم یعنی بره شدن و مطیع بی چون و چرا شدن به همراه چندین مورد زیر اب زنی هم قطاران می تواند موثر واقع شود.

اما بالاخره یک روز یا ترجیحا یک شب که دیدش کمتر است ،سر بزیر و مودب به همراه اونی که معرف بوده به نزد آقا بالا سر می روی و هر چه که می گویند جواب می دهی : بله قربان ،چشم قربان و بدین گونه است که یک مدیر متولد می شود!بدون هیچ سابقه و درایتی و صرفا بر اساس رابطه سالاری!

ناگفته نماند که اعمال بعد از مدیر شدن هم بایستی دقیقا انجام شود تا تضمینی برای بقای پست باشد.کافیست از فردای مدیر شدن سر زبونها بندازی که آقا خونه نشسته بودیم که رئیس زنگ زد و ازم درخواست کرد که بیام مدیر بشم و هر چه گفتم تمی خوام!جواب داد:فقط تو می توانی و فقط آموزش و پرورش تو را کم داره تا به بالندگی برسه!منم ناچارا قبول کردم و مدیر شدم.

فاز دوم مدیریت هم که واویلاست:سخت گیری نسبت به معلمان،ظاهر سازی به شدید ترین حالت ممکن،چپ و راست خود را به رخ بالا دستان کشیدن و پاچه خوری و...                                                                

این فاز مدیریت معمولا تا زمانی طول می کشد که مدیر احساس نماید جاپای خود را محکم نموده و می تواند هر کاری که دلش خواست بکند.البته در طی این بازه ی زمانی که مدیر اصطلاحا رام می شود ،دانش آموزان و معلمین بیشترین آسیب را می بینند.

فاز سوم مدیریت:روتیــــن شدن امور و کسب تجارب نامیمون از سوی مدیر می باشــد.در این مرحله  مدیر آسانتر می تواند اقدام به استثمار زیر دستان نماید و ترجیحا با بلوف و وعده می تواند به ترویج چاپلوس و جاسوس پروری روال امور را پیش برد.

از نظر خیل معلمین مدیرانی که سال اول مدیریتشان را می گذرانند به دو دسته تقسیم می شوند:یا مدیرانی هستند که سر از هیچی در نمی آورند و روزمرگی و در جا زدن را در پیش می گیرند یا مدیرانی هستند که سال اولی خوانده می شوند و به شدت محافظه کار ،ترسو،جاه طلب و متظاهر هستند.امکان ندارد مدیری در سال اول مدیریتش بتواند مدیر موجه ای باشد چرا که از راه ناموجه به سمت رسیده و هیچی بارش نیست!

استثنا:به صورت فرض محال و بسیار نادر ممکن است موردی از دست خارج شود که در آشفته بازار مدیر بازی و با توکل به چرخ کائنات مدیری یافت شود که در سال اول مدیریتش از یک خانواده ی با اصل و نسب، مدنی و با شخصیت و موقر باشد اما هر چند که تصورش هم مزاح به نظر می رسد ولی به یاد داشته باشیم به یک گل بهار نمی آید!

پی نوشت:در کل این بحث اصلا از تجربه،تحصیلات تخصصی ،کارآمدی و استقلال اندیشه،تصمیم گیری بجا مدیران سخنی به میان  نیامد چرا که مجال یا لزومی احساس نگردید!!؟  

آموزگار

آموزگاران بر چند قسم اند:

اول- دولتی و رسمی که حقوق معین دارند و آموزش رسمی دریافت و روانه ی سروکله زدن با بچه های مردم می شوند.اینان اکثرا در فن کلاس داری متوسط ولی از لحاظ دانش نسبت به سایرین در ارجحیت هستند. اصولا ازاین دسته معلمین به عنوان مرزحداقلی با استاندارد های لازمه ی آموزش و پرورش یاد می شود که به تعلیم و تربیت مشغولندو اگر صحبت از دیسیپلین باشد اولی تر از اینها یافت نمی شود چرا که حداقل کنکور را گذرانده اند.

دوم- حق التدریس ها،هر کدامشان بی نهایت زحمت کشیده اند ودر کمین روزی هستند تا رسمی شوند و به خواسته های دلشان جامه عمل بپوشانند.اینان معمولا چون اذیت فراوان دیده اند سعی بر گریز از ابتدایی دارند پس عمومابه تحصیل رشته های غیر ابتدایی می پردازند و به انتظار می نشینند تا شرایط مهیا گردد.قلیلی از اینان هم با چسبیدن به ادارات و مرتبطین با آن سعی بر تغییر مقطع دارند و آرام آرام هم به هدفشان خواهند رسید.

سوم- نهضتی ها،از روابط عمومی بالایی برخوردارند.به خاطر ارتباط مستقیم تر در رابطه با پیدا کردن شاگرد ،زبانشان چرب تر عمل می نماید.از حرکات و سکنات نهایت استفاده را می برند و به محض رسمی شدن به مراتب بالا مثل مدیری یا مسئول شدن در ادارات مشغول می شوند.متاسفانه دانستنی هایشان در امر آموزش پایین و از طرق آزمون خطا شکل می گیرد اما چون ظاهر را بخوبی حفظ می کنند موفق تر به نظر می آیند.در ضمن چون در طول آموزشیاری بسیار دست پایین گرفته می شوند بعدها سعی می کنند تا با به دست گرفتن سکنان اداره ی جایی، به نوعی فرافکنی ها را انجام دهند.مزیت این گروه اینست که در تغییر مقطع ازاولویتهای ویژه ای برخوردارند و به محض دریافت هر نوع مدرکی ،تغییر مقطع یا به نوعی تغییر  مسیرزندگی می یابند.

وجه اشتراک هر سه گروه اینست که آرزوبه دل رفتن به مقاطع دیگر هستند مگر ابتدایی و اگر غیر این وانمود کنند یا ناتوانند یا به صورت استثنا و فرض محال ممکن علاقمندند که خیلی دور از ذهن می نماید.

چهارم- آموزگارانی هستند که ذاتا به خاطر عدم توانایی در تدریس،راحت طلبی،فرسنگها فاصله داشتن از تعلیم و تربیت ،کاهلی و داشتن نوعی حس تملق ذاتی و خود بزرگ بینی مدیر می شوند و اینچنین وانمود که اصولا مدیرآفریده شده اند .اینان مصیبتند برای آموزش و پرورش و در فلسفه ی بودشان با آنچه تعریف مدیریت در سطح جهانی ارائه داده کاملا بیگانه هستند و بی تعارف اعم مشکلات آموزش و پرورش ما از همین افراد ناشی گردیده است که متاسفانه ساعت به ساعت هم حادتر می شود.یکی هم تو این وزارت گسترده تعلیم و تربیت پیدا نمی شود که از اینان بپرسد چرا با این همه نقصان سرپرست  و متولی آموزش شده اند!؟

پنجم- معلمین پرورشی که در دریافت مزایا و راحت خدمت کردن کم از مدیران نمی آیند.دردرجه اهمیت اینان فقط  ذکر شود چون چند سالی و به طور اتفاقی از نظام آموزش و پرورش حذف گردیدند هیگونه خللی در تربیت ایجاد نشد و آب از آب تکان نخورد.به دیگر سخن بودن و نبودنشان فرقی نکرد و نمی کند.اما اینک اینان پای ثابتی در آموزشگاهها هستند آن هم با سمتهایی مثل معاونت و مزایای آنچنانی ،این دوستان اگر بتوانند در طول خدمت نه چندان سخت خود بین گفتار و نحوه ی اعمالشان هماهنگی و موازنه ی واقعی ایجاد نمایند بزرگترین خدمت را به خود و خلق خدا کرده اند.0این قشر از معلمین سابقا در تدریس دروس مذهبی و دینی دستی داشتند اما در حال حاضر به بهانه هایی مثل مشغولیات با تراکم بالا از زیر همین اندک تدریس هم شانه خالی می کنند.

در چند سال اخیر به علت تحولات غیر قابل پیش بینی و عجیب ولی واقعی مرزبین این معلمین به هر دلیل شکسته شده و ملاک فقط و فقط کسب مراتب بالا و مزایای والاتر می باشد و عملا خبری از اهداف عالیه ی تعلیم و تربیت نیست که نیست.

در ضمن به علت طولانی شدن بحث، صحبتی از خرده معلمین حاشیه ای مثل معلم بهداشت،معلم جانشین ،معلم واقعی و آرمانی و ...به میان نیامد که خود جای بحث جداگانه ای می طلبد.