بعد از سالها طفیلی کاری در آموزش و پرورش تحت عنوان مدیر، امسال فرستادنش سر کلاس،یاد نداشت ،سمبل می کرد و تدریس همه دروس را محدود کرده بود به قرآن خوانی ،دینی و هنر.
آن روز بنده ی خدا- مدیر- نیم ساعت زودتر آموزشگاه را ترک کرد تا خودش را با ماشین به اداره برساند که خبر رسید تصادف کرده و رفته به کما.
همون طفیلی به محض شنیدن خبر خودش را به اداره رساند و داد و هوار سر داد که آموزش در خطر است و بچه های مردم سرگردان!
خلاصه کفن مدیر اسبق خشک نشده بود که مدیر جدید با طمطراق و خوشحالی زاید الوصفی کرسی مدیریت را قبضه کرد.
و بدین گونه بامرگ آن مدیر،مدیریتی جدید خلق شد!
پی نوشت: واوایلا!